آیه 55 سوره یوسف

از دانشنامه‌ی اسلامی

قَالَ اجْعَلْنِي عَلَىٰ خَزَائِنِ الْأَرْضِ ۖ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ

[12–55] (مشاهده آیه در سوره)


<<54 آیه 55 سوره یوسف 56>>
سوره :سوره یوسف (12)
جزء :13
نزول :مکه

ترتیل

ترجمه (مکارم شیرازی)

ترجمه های فارسی

(یوسف به شاه) گفت: در این صورت مرا به خزانه‌داری مملکت منصوب دار که من در حفظ دارایی و مصارف آن دانا و بصیرم.

یوسف گفت: مرا سرپرست خزانه های این سرزمین قرار ده؛ زیرا من نگهبان دانایی هستم.

[يوسف‌] گفت: «مرا بر خزانه‌هاى اين سرزمين بگمار، كه من نگهبانى دانا هستم.»

گفت: مرا بر خزاين اين سرزمين بگمار كه من نگهبانى دانايم.

(یوسف) گفت: «مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده، که نگهدارنده و آگاهم!»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

He said, ‘Put me in charge of the country’s granaries. I am indeed fastidious [and]well-informed.’

He said: Place me (in authority) over the treasures of the land, surely I am a good keeper, knowing well.

He said: Set me over the storehouses of the land. Lo! I am a skilled custodian.

(Joseph) said: "Set me over the store-houses of the land: I will indeed guard them, as one that knows (their importance)."

معانی کلمات آیه

«خَزَآئِنِ الأرْضِ»: فرآورده‌های زمین. گنجینه‌های اموال و دارائی.

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


قالَ اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ «55»

(يوسف) گفت: مرا بر خزانه‌هاى اين سرزمين (مصر) بگمار، زيرا كه من نگهبانى دانا هستم.

نکته ها

سؤال: چرا يوسف پيشنهاد اعطاى مسئوليّت براى خود را مطرح كرد؟ يا به تعبير ديگر؛ چرا يوسف طلب رياست كرد؟

پاسخ: او از خواب پادشاه مصر، احساس خطر و ضرر براى مردم كرد و خود را براى جلوگيرى از پيش‌آمدهاى ناگوار اقتصادى، لايق مى‌دانست، پس براى جلوگيرى از ضرر، آمادگى خود را براى قبول چنين مسئوليّتى اعلام كرد.

سؤال: چرا يوسف از خود تعريف و تمجيد كرد، مگر نه اين است كه قرآن مى‌فرمايد: «فَلا تُزَكُّوا أَنْفُسَكُمْ» «1» خود را نستاييد؟

«1». نجم، 32.

جلد 4 - صفحه 230

پاسخ: ستايش يوسف، ذكر قابليّت‌هاو توانايى‌هاى خود، براى انجام مسئوليّت بود، كه مى‌توانست جلو آثار سوء قحطى و خشكسالى را بگيرد، نه به خاطر تفاخر و سوء استفاده.

سؤال: چرا يوسف با حكومت كافر همكارى كرد؟ مگر قرآن از آن نهى نكرده است. وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا ... «1»

پاسخ: يوسف، براى حمايت از ظالم اين مسئوليّت را نپذيرفت، بلكه به منظور نجات مردم از فشار دوران قحط سالى، به اين كار اقدام نمود. يوسف هرگز حتّى يك كلمه تملّق هم نگفت.

رجال سياسى، معمولًا به هنگام خطر مردم را رها كرده و فرار مى‌كنند، ولى يوسف بايد مردم را حفظ كند. بگذريم از اينكه اگر نمى‌توان رژيم ظالمى را سرنگون كرد و تغيير داد، بايد به مقدارى كه امكان دارد از انحراف و ظلم جلوگيرى كرد و بخشى از امور را بدست گرفت و فعاليّت نمود. «2»

در تفسيرنمونه آمده است: مراعات «قانون اهم و مهم» از نظر عقل و شرع يك اصل است.

شركت در نظام حكومتى شرك، جائز نيست ولى نجات يك ملّتى از قحطى مهم‌تر است. به همين دليل، يوسف عليه السلام مسئوليّت سياسى نپذيرفت، تا مبادا كمك به ظالم شود، مسئوليّت نظامى نپذيرفت، تا مبادا خون به ناحقّى ريخته شود. فقط مسئوليّت اقتصادى آن هم براى نجات مردم را برعهده گرفت. «3» امام رضا عليه السلام فرمود: هنگامى كه ضرورت ايجاب كرد كه يوسف سرپرستى خزائن مصر را بپذيرد، خود پيشنهاد داد. «4»

على‌بن يقطين نيز به سفارش امام كاظم عليه السلام در دستگاه بنى‌عباس وزير بود. وجود اينگونه مردان خدا مى‌تواند پناهگاه مظلومان باشد. امام صادق عليه السلام فرمود: «كفّارة عمل السلطان، قضاء حوائج الاخوان» كفاره‌ى كار حكومتى، بر آوردن نيازمندى برادران دينى است. «5»

از امام رضا عليه السلام پرسيدند: شما چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفته‌ايد؟ در جواب فرمود: يوسف كه پيامبر بود در دستگاه مشرك رفت، من كه وصىّ پيامبرم، در دستگاه شخصى كه اظهار مسلمانى مى‌كند رفته‌ام بگذريم كه پذيرفتن من اجبارى است، در حالى كه يوسف عليه السلام با


«1». هود، 113.

«2». تفسير فى‌ظلال‌القرآن.

«3». تفسير تبيان.

«4». تفسير نورالثقلين.

«5». وسائل‌الشيعه، ج 12، ص 139.

جلد 4 - صفحه 231

اختيار وبه خاطر اهميّت موضوع، آن مسئوليّت را پذيرفت. «1»

هنگامى كه يوسف مقام ومنزلت پيدا كرد، تقاضاى ديدار والدين نكرد، بلكه تقاضاى مسئوليّت خزانه‌دارى نمود، زيرا ديدار جنبه‌ى عاطفى داشت و نجات مردم از قحطى، رسالت اجتماعى او بود.

امام صادق عليه السلام خطاب به گروهى كه اظهار زهد كرده و مردم را دعوت مى‌كردند كه همانند آنان زندگى را بر خود سخت بگيرند ... فرمود: شما در باره‌ى يوسفِ پيامبر، چگونه فكر مى‌كنيد كه به پادشاه مصر گفت: «اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ» و كار يوسف به آنجا رسيد كه همه‌ى كشور و اطراف آن تا يمن را در اختيار گرفت ... در عين حال نيافتيم كسى را كه اين كار را بر او عيب گرفته باشد. «2»

در روايتى از امام رضا عليه السلام آمده است: يوسف عليه السلام در هفت سال اوّل، گندم‌ها را جمع‌آورى و ذخيره مى‌كرد و در هفت سال دوم كه قحطى شروع شد، آنها را به تدريج و با دقّت در اختيار مردم، براى مصارف روزمره زندگى‌شان قرار مى‌داد و با دقت و امانتدارى، كشور مصر را از بدبختى نجات داد. يوسف در هفت سال دوره‌ى قحطى، هرگز با شكم سير زندگى نكرد، تا مبادا گرسنگان را فراموش كند. «3»

در تفسير مجمع‌البيان و الميزان از نوع عملكرد يوسف عليه السلام اينگونه ياد مى‌شود: وقتى قحط سالى شروع شد؛ حضرت يوسف در سال اوّل، گندم را با طلا و نقره، در سال دوم، گندم را در مقابل جواهر و زيورآلات، در سال سوم، گندم را با چهارپايان، در سال چهارم، گندم را در مقابل برده‌ها، در سال پنجم، گندم را با خانه‌ها، در سال ششم، گندم را با مزارع و در سال هفتم، گندم را با برده گرفتن خود مردم معامله نمود. وقتى سال هفتم به پايان رسيد، به پادشاه مصر گفت: همه‌ى مردم و سرمايه‌هايشان در اختيار من است، ولى خدا را شاهد مى‌گيرم و تو نيز گواه باش، كه همه‌ى مردم را آزاد و همه‌ى اموال آنان را برمى‌گردانم و كاخ و تخت و خاتم (مهر وانگشتر) ترا نيز پس مى‌دهم. حكومت براى من وسيله‌ى نجات مردم‌


«1». وسائل‌الشيعه، ج 12، ص 146.

«2». تفسير نورالثقلين.

«3». تفسير مجمع البيان.

جلد 4 - صفحه 232

بود، نه چيز ديگر، تو با آنان به عدالت رفتار كن.

پادشاه با شنيدن اين سخنان، چنان خود را در برابر عظمت معنوى يوسف كوچك و حقير يافت كه يكباره زبان به ذكر گشود و گفت: «أشهد أن لااله‌الااللَّه و أنّك رسوله» من هم ايمان آوردم، ولى تو بايد حاكم باشى. «إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ»

در انتخاب و گزينش افراد، به معيارهاى قرآنى توجّه كنيم. علاوه بر «حفيظ و عليم» بودن، معيارهاى ديگرى در قرآن ذكر شده است، از آن جمله:

1. ايمان. «أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ» «1»

2. سابقه. «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ. أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» «2»

3. هجرت. «وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ» «3»

4. توان جسمى و علمى. «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» «4»

5. اصالت خانوادگى. «ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ» «5»

6. جهاد و مبارزه. «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً» «6»

پیام ها

1- هر جا لازم باشد، بايد داوطلب مسئوليّت‌هاى حسّاس شد. قالَ اجْعَلْنِي‌ ...

2- نبوّت، از حكومت و سياست جدا نيست، همچنان كه ديانت، از سياست جدا نيست. «اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ»

3- در به كارگيرى افراد لايق، علاقه شخصى او در نظر گرفته شود. اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ‌ ...*

4- ابتدا احراز شايستگى، سپس درخواست مسئوليّت. أَسْتَخْلِصْهُ‌ ... اجْعَلْنِي‌ ...*

5- وقتى در كارى مهارت داريد، اعتماد به نفس داشته باشيد و خود را عرضه كنيد. «اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ»*


«1». سجده، 18.

«2». واقعه، 10- 11.

«3». انفال، 72.

«4». بقره، 247.

«5». مريم، 28.

«6». نساء، 95.

جلد 4 - صفحه 233

6- در هر موقعيّتى كه فرد قرار دارد بايد به نظرات افراد پايين‌تر و مشاوران امين توجّه داشته باشد. (عزيز مصر به پيشنهاد يوسف كه گفت: «اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ»، توجّه كرد و آن را پذيرفت.)*

7- تابعيّت منطقه‌اى، اصل نيست. يوسف مصرى نبود، ولى در حكومت مصر وارد شده و مسئوليّت گرفت. (ملّى‌گرايى، ممنوع) «اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ»

8- به هنگام ضرورت، بيان لياقت و شايستگى خود، منافاتى با توكلّ و زهد و اخلاص ندارد. «إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»

9- از مجموعه دو وصفى كه پادشاه از يوسف عليه السلام بيان كرد؛ «مَكِينٌ، أَمِينٌ» و دو صفتى كه يوسف براى خود بيان نمود؛ «حَفِيظٌ، عَلِيمٌ» اوصاف كارگزاران شايسته به دست مى‌آيد: قدرت، امانت، پاسدارى و تخصص.

10- در برنامه‌ريزى ونظارت بر مصرف، بايد سهم نسل آينده حفظ و مراعات شود. «حَفِيظٌ عَلِيمٌ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



قالَ اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (55)

چون حضرت يوسف عليه السّلام دستور داد براى زراعت و ذخيره نمودن براى سالهاى قحط در خزينه‌هاى نهانى، ملك گفت: كه توانائى اين امر و قيام به آن تواند نمود؟ در اين حال يوسف عليه السّلام در مقام خيرخواهى مردم برآمده:

قالَ اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ‌: گفت قرار ده مرا حكم كننده بر خزينه‌هاى زمين مصر، يعنى مرا بر آنچه حاصل ولايت مصر باشد از نقود و اطعمه، خازن گردان تا آن را صرف مزارع كنم و مرا والى، و تدبير كار را به من واگذار نما. إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ‌: بدرستى كه من نگاه‌دارنده‌ام آنچه را كه به حفظ به من سپارى از تلف و خيانتى. دانا هستم به مصالح ملك و ملك كه هر چه بجا آورم خالى از صلاحى نباشد. يا نگاهدارنده حساب و عالم به لغت هر كه به او تكلم نمايد.

و به اين مضمون روايتى وارد شده در برهان- ابن بابويه به اسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام: فى قول يوسف: اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظ عليم، قال عليه السّلام حفيظ بما تحت يدى عليم بكلّ لسان. «1»

«1» تفسير برهان ج 2 ص 256، ح 65.

جلد 6 - صفحه 242

تبصره: تقاضاى يوسف براى آن بود كه چون در حقيقت ولايت متعلق به او لكن در ظاهر ملك تصرف داشت، خواست بدين وسيله باز ستاند:

يا به جهت قيام به مصالح بندگان و اجراى احكام الهيه درخواست نمود تا بدين وسيله مجرى دارد؛ چنانچه در علل از حضرت صادق عليه السّلام مروى است كه: و انّما طلب الولاية ليتوصّل بها الى امضاء احكام اللّه و بسط الحقّ و وضع الحقوق مواضعها: طلب ولايتش بدان جهت بود كه بتواند امضاء احكام الهى و بسط بساط حق نمايد و حقوق را در محل خود قرار دهد؛ يا آنكه از جهت اكراه و اجبار بوده، چنانچه در تفسير برهان از ريان بن الصلت مروى است كه خدمت حضرت رضا عليه السّلام مشرف، عرض كردم:

مردم گويند تو قبول فرمودى ولايت عهد را با اظهار زهد در دنيا؟ فرمود: بتحقيق خداى تعالى مى‌داند كراهت مرا در اين امر. پس چون مخير شدم بين قبول ولايت و كشته شدن، قبول را بر قتل اختيار كردم. واى بر مردم، آيا ندانستند كه يوسف نبى و رسول بود چون ضرورت او را كشانيد بر ولايت بر خزائن عزيز گفت: «اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظ عليم» و مرا ضرورت آمد قبول ولايت به اكراه و اجبار و اشراف به هلاك. «1» و علماى اعلام همين دو قسم را استثناء نموده.

و اما ولايت والى جائر، فى نفسه حرام است قطع نظر از ترتب معصيتى بر آن، و اخبار كثيره وارد شده از جمله روايت تحف العقول از حضرت صادق عليه السّلام فرمود: و اما وجه حرام از ولايت، ولايت والى جائر و ولايت حكام او و كار براى ايشان و كسب به جهت ولايت با آنها حرام و محرّم، فاعل آن معذب باشد بر فعلش از قليل و كثير؛ زيرا هر شى‌ء از جهت اعانت بر او معصيت كبيره است به علت آنكه در ولايت والى جائر، كهنه شدن حق است بتمامه و زنده شدن باطل بتمامه، و اظهار ظلم و جور و فساد و ابطال كتب و قتل انبياء و هدم مساجد و تبديل سنت و شرايع الهى است، لذا حرام گرديد. «2»

«1» تفسير برهان ج 2 ص 256، و علل الشرائع ص 239.

«2» تحف العقول، كلمات امام صادق عليه السّلام، جهات معايش العباد، صفحه 332 (طبع دار الكتب الاسلاميّه)

جلد 6 - صفحه 243

خلاصه يك سال طول كشيد كه يوسف به اين منصب نائل شد، روزى ملك گفت: مى‌خواهم با تو مكالمه نمايم، لكن مرا استنكاف آيد. يوسف عليه السّلام فرمود: من به استنكاف اولى هستم، چه پسر يعقوب اسرائيل‌ام، و او پسر اسحق ذبيح اللّه، و او پسر ابراهيم خليل اللّه عليه السّلام است. گفت: راست گفتى، پس با او مأنوس بود تا يك سال برآمد، تاج مكلّل بر سر او نهاده جامه خاصه در او پوشانيد، شمشير خاص حمايل او را بر تخت مرصع به ياقوت نشانيد، و قبه از استبرق بر بالاى سر بزد، طول آن سرير سى‌گز، و سى بستر بر آن نهاده، امراء و اركان دولت را به خدمت او امر نمود. خود در خانه نشسته زمام پادشاهى مصر به او واگذاشت. عزيز هم در آن سال قحطى فوت شد؛ بعد از آنكه مدتى معزول گرديده بود، ملك، زليخا را به التماس به يوسف داد. چون ملاقات او نمود، فرمود: اين بهتر است يا آنچه تو مرا بدان مى‌خواندى. زليخا گفت: مرا ملامت منما، زنى بودم جوان با نعمت و مال، و شوهر من نزد من نيامدى، لذا به تو گرفتار شدى؛ و يوسف او را بكر يافته دانست راست گفته، و يوسف را دو اولاد از او آمد: يكى افراهيم و يكى ميشا؛ و در سلطنت بناى عدل و داد را گذاشته همه محكوم فرمان او شدند.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ (54) قالَ اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ (55) وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (56) وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (57)

ترجمه‌

و گفت پادشاه بياوريد نزد من او را تا مخصوص گردانم او را براى خودم‌

جلد 3 صفحه 154

پس چون سخن گفت با او گفت همانا تو امروز نزد ما با منزلت و امانتى‌

گفت بگمار مرا بر خزانه‌هاى زمين مصر همانا من نگهدار دانايم‌

و اين چنين تمكّن داديم مر يوسف را در آن زمين كه منزل گزيند از آن هر جا كه بخواهد ميرسانيم برحمت خود هر كس را كه بخواهيم و ضايع نميسازيم مزد نيكوكارانرا

و هر آينه اجر آخرت بهتر است براى آنانكه گرويدند و بودند كه پرهيز ميكردند.

تفسير

و چون برائت حضرت يوسف عليه السّلام از تهمت زليخا و علم و ادبش از مفاد آيات سابقه بر پادشاه مصر ثابت شد امر باحضار او فرمود براى آنكه او را مخصوص بخدمت خود كند و چون او را از زندان خارج و نزد پادشاه حاضر نمودند گفته‌اند سلام نمود بر او بزبان عربى و چون پادشاه پرسيد اين چه زبانى است فرمود زبان عمويم اسمعيل و دعا نمود او را بزبان عبرانى و چون سؤال نمود اين چه زبانى است فرمود زبان پدرانم و پادشاه چندين زبان ميدانست بهر زبانى با او صحبت كرد حضرت بهمان زبان جواب داد و پادشاه تعجّب كرد و گفت من دوست دارم كه خواب مرا حضورا بيان و تعبير كنى و حضرت خواب پادشاه را مفصلا بهمان كيفيّت كه ديده بود با تمام خصوصيّات آن كه پادشاه بكسى نگفته بود از اوّل تا آخر بدون كم و زياد بيان فرمود و موجب مزيد تعجّب پادشاه شد و از حضرت مشورت نمود كه با اين خواب و تعبيرش چه بايد كرد او فرمود صلاح آنستكه در اين چند سال توسعه در زراعت داد و انبارهاى وسيعى بنا نمود و محصولات را با شاخ و برگ جاى داد براى حفظ آنها و تأمين علوفه دوابّ و بمردم امر كرد كه پنج يك طعام خودشان را بانبار تحويل دهند و چون چنين فرمائى بقدر كفايت مصر و حوالى آن طعام ذخيره شود و اضافه آيد كه مردم از ساير نواحى بيايند و خريدارى كنند و بقدرى ماليّه براى پادشاه فراهم شود كه براى احدى نشده است و چون كلام به اين جا رسيد پادشاه گفت كه اين كار را براى ما انجام ميدهد و همانا تو امروز نزد ما داراى منزلت و امانتى حضرت در جواب فرمود مرا متصدّى اين امر فرما من حفيظم يعنى كاملا از عهده نگهدارى و حفظ اموال بر مى‌آيم و عليمم يعنى ميدانم در چه محلّ و موقع صرف نمايم كه لازم و بجا و روا باشد و ظاهر آنستكه از كلام حضرت بعقلش پى برد و از عفّتش بامانتش لذا خودش داوطلب شد كه يكى از مشاغل مهم مملكت را باو واگذار كند و در اين‌

جلد 3 صفحه 155

موقع هيچ شغلى مهمتر از مقام وزارت ماليّه نبود و باو واگذار كرد و حضرت هم بهمان نحو كه فرموده بود عمل كرد و آنروز سن شريفش سى سال بود و بعضى گفته‌اند مراد از حفيظ حفظ حساب اموال است و مراد از عليم دانستن زبانها است كه با مشتريانى كه از ممالك مختلفه مى‌آيند بتواند بزبان آنها صحبت كند و قريب باين معنى را در عيون و عيّاشى ره از امام رضا عليه السّلام نقل نموده و در منهج از آنحضرت روايت نموده كه چون سالهاى فراوانى گذشت و سنوات قحط رسيد اهل مصر روى بيوسف آوردند سال اوّل بنقودى كه داشتند غلّه خريدند سال دوم بجواهرات و طلا آلات سال سوم بغلام و كنيز سال چهارم بدوابّ و مواشى سال پنجم بضياع و عقار سال ششم بفرزندان و در سال هفتم همه خط بندگى باو دادند و يوسف عليه السّلام را ملكى حاصل شد كه هيچ كس را نبود و خزانه‌اى كه كسى چنان نديده بود و چون صورت حال را بر پادشاه عرضه داشت او گفت همه بنده تواند و اختيار با تو است و آن حضرت در حضور شاه همه را آزاد كرد و اموال و اولاد و ضياع و عقار و هر چه از آنها گرفته بود بآنها بخشيد و چون پادشاه اين احسان و كرم را از او مشاهده كرد گفت شهادت ميدهم كه نيست معبودى جز خداى يگانه و آنكه تو پيغمبر اوئى و حكمت در آنكه حضرت آنها را خريد و آزاد كرد آن بود كه اهالى مصر او را در وقت خريد و فروش بصورت بنده مشاهده نموده بودند خداوند خواست طوق بندگى او را بگردن همه نهد تا كسى باين عنوان در باره او سخنى خارج از ادب نگويد و بر حسب نقل روايت در كتب ديگر بعد از آنكه پادشاه اختيار را باو واگذار كرد فرمود من نجات ندادم آنها را از بلاء براى آنكه آنها را بمشقت اندازم ولى خدا مقدّر فرموده بود نجات آنها را بدست من و گفته‌اند آنحضرت اين منصب را براى آن قبول كرد كه وسيله شود براى هدايت مردم بدين حق و نفوذ كلمه‌اش و نشر احكام الهى و رساندن حقوق باهلش و اشاعه عدل و اعانت مظلوم و حفظ نفوس در سنوات قحط لذا در آن سنوات هرگز طعام سير نخورد و ناهار سلطنتى را از موعد مقرّر تأخير انداخت و شاه از او سبب پرسيد جواب فرمود براى آنكه فقراء را فراموش نفرمائى و مورد تحسين شد و بعضى گفته‌اند بعد از در خواست حضرت يوسف مقام وزارت را يك سال طول كشيد تا پادشاه اجابت كرد و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نموده‌اند كه خدا رحمت كند برادرم يوسف را اگر نگفته بود مرا بگمار

جلد 3 صفحه 156

بر خزانه‌هاى مملكت در همان ساعت پادشاه باو واگذار ميكرد ولى چون در خواست كرد يك سال تأخير افتاد و گفته‌اند چند روز قبل از رسيدن حضرت بمقام وزارت عزيز وزير ماليّه سابق فوت كرد و زليخا بامر شاه بعقد حضرت يوسف در آمد و چون با او هم بستر گرديد معلوم شد دختر بوده چون عزيز عنّين بود و باو فرمود حال اين بهتر است يا آنكه تو ميخواستى و خداوند از او بحضرت دو پسر كرامت فرمود افرائيم و ميشا كه هر دو در نهايت حسن و جمال بودند ولى قمّى ره فرموده كه چون عزيز فوت كرد در سالهاى قحطى زليخا فقير شد بطوريكه سؤال ميكرد و باو گفتند ضرر ندارد اگر سر راه عزيز بنشينى و مقصود يوسف عليه السّلام بود چون عزيز بپادشاه ميگفتند او گفت خجلت ميكشم از او و چون مكرر باو گفتند نشست و موكب يوسف عليه السّلام رسيد و او ايستاد و گفت منزّه است خداوندى كه پادشاهان را بسبب معصيت بنده كرد و بندگانرا بسبب اطاعت پادشاه و حضرت پرسيد تو زليخائى عرض كرد بلى فرمود آيا ميل دارى با من باشى عرض كرد بعد از سالهاى متمادى آيا مرا استهزاء ميفرمائى فرمود خير عرض كرد بلى پس حضرت امر فرمود او را بدولت منزلش آوردند با آنكه پير شده بود و باو فرمود آيا تو نبودى كه با من چنين و چنان كردى عرض كرد يا نبى اللّه مرا ملامت مفرما من مبتلا شدم ببلائى كه مبتلا نشد باو احدى فرمود آن چه بود عرض كرد مبتلا شدم بمحبت تو و خداوند مانند تو را در دنيا خلق نكرده بود و ديگر آنكه در مصر زنى از من خوشگل‌تر و ثروتمندتر نبود و با اين حال آنكه شوهرم عنّين بود پس حضرت فرمود فعلا چه حاجت دارى عرض كرد از خدا بخواه كه جوانى مرا بمن برگرداند و يوسف عليه السّلام از خدا خواست و اجابت شد و او را تزويج فرمود با آنكه بكر بود و عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه جائز است مرد تزكيه كند نفس خود را در موقع ضرورت چنانچه حضرت يوسف فرمود اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظ عليم و حضرت صالح فرمود و انا لكم ناصح امين و در كافى از آن حضرت نقل نموده قريب باين معنى را كه يوسف عليه السّلام تا غلّه گران نشده بود براى انباردارش قيمت معيّن ميكرد و چون رو بگرانى گذارد قيمت معيّن نكرد و فرمود برو بفروش و انباردار هر روز از قيمتى كه مشترى اول بعد از كيل غلّه ميداد ميفهميد نرخ امروز ترقى كرده و بحضرت عرضه ميداشت و او مى‌فرمود برو بفروش‌

جلد 3 صفحه 157

و روز بروز قيمت بالا ميرفت بدون آنكه حضرت تعيين قيمت كند چون نميخواست گرانى بزبان او جارى شود و از بيانات سابقه معلوم شد كه مراد از تمكين سلطنت و فرمانفرمائى و مالكيّت اراضى و اموال بلكه نفوس اهل مصر است كه خداوند براى حضرت يوسف عليه السّلام مقدّر فرموده بود در مقابل صبر آنحضرت بر ترك معصيت و فعل طاعت و تحمل مصيبت و البتّه چنين مالك الرّقابى هر جا ميخواست از اراضى مصر ميتوانست منزل كند و خداوند رحمت و نعمت دنيا و آخرت را از مال و جمال و جاه و جلال و علم و كمال براى او تمام كرده بود چون خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نميفرمايد و بهر نحو باشد عطا خواهد فرمود ولى هر چه باشد اجر دنيا در مقابل ثواب آخرت قدر و قيمتى ندارد چون اين زائل و آن باقى است و اين مكدّر و آن صافى است ولى مخصوص باهل تقوى و پرهيزكارى است و گفته‌اند بعد از اسلام پادشاه بسيارى از اهل مصر بنبوّت حضرت اقرار كردند و تمكّن و فرمانفرمائى او بيش از پيش شد و ديگر پادشاهى جز او شناخته نميشد ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


قال‌َ اجعَلنِي‌ عَلي‌ خَزائِن‌ِ الأَرض‌ِ إِنِّي‌ حَفِيظٌ عَلِيم‌ٌ (55)

فرمود يوسف‌ بملك‌ قرار ده‌ مرا ‌بر‌ تمام‌ خزينه‌هاي‌ زمين‌ بدرستي‌ ‌که‌ ‌من‌ ‌هم‌ حفظ ميكنم‌ و ‌هم‌ ميدانم‌ كجا بايد مصرف‌ كرد و كجا بايد نگاه‌ داشت‌.

‌قال‌ يوسف‌ بملك‌ اجعلني‌ نصب‌ كن‌ و اختيار ده‌ مرا عَلي‌ خَزائِن‌ِ الأَرض‌ِ ‌يعني‌ تمام‌ استفاده‌هاي‌ مملكتي‌ ‌از‌ كشت‌ و زرع‌ و ساير عوايد ‌در‌ تحت‌ نظر ‌من‌ ‌باشد‌ و بدست‌ ‌من‌ سپرده‌ شود.

إِنِّي‌ حَفِيظٌ ‌من‌ نميگذارم‌ تفريط و تلف‌ شود و بيجا مصرف‌ گردد عليم‌ ميدانم‌ ‌که‌ كجا بايد مصرف‌ كرد و چه‌ اندازه‌ بايد صرف‌ شود اسراف‌ و تبذير نشود و ‌در‌ محل‌ لازم‌ مصرف‌ شود ملك‌ ‌هم‌ پذيرفت‌ و يك‌ همچه‌ رياست‌ و نظارتي‌ بيوسف‌ داد ‌حتي‌ گفتند يوسف‌ عزيز مصر شد و ‌آن‌ عزيز سابق‌ ‌بر‌ كنار رفت‌ و شاهد ‌بر‌ ‌اينکه‌ خطاب‌ اخوه‌ يوسف‌ ‌در‌ چند ‌آيه‌ ‌بعد‌ يا أَيُّهَا العَزِيزُ الاية و شاهد ديگر ‌آيه‌ ‌بعد‌

218

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 55)- تو باید امروز در این کشور، مصدر کارهای مهم باشی و بر اصلاح امور همت کنی، یوسف پیشنهاد کرد، خزانه‌دار کشور مصر باشد و «گفت: مرا در رأس خزانه‌داری این سرزمین قرار ده چرا که من هم حافظ و نگهدار خوبی هستم

ج2، ص430

و هم به اسرار این کار واقفم» (قالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ).

یوسف می‌دانست یک ریشه مهم نابسامانیهای آن جامعه مملو از ظلم و ستم در مسائل اقتصادیش نهفته است، اکنون که آنها به حکم اجبار به سراغ او آمده‌اند، چه بهتر که نبض اقتصاد کشور مصر، مخصوصا مسائل کشاورزی را در دست گیرد و به یاری مستضعفان بشتابد، از تبعیضها تا آنجا که قدرت دارد بکاهد، حق مظلومان را از ظالمان بگیرد، و به وضع بی‌سر و سامان آن کشور پهناور سامان بخشد.

ضمنا تعبیر «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» دلیل بر اهمیت «مدیریت» در کنار «امانت» است و نشان می‌دهد که پاکی و امانت به تنهایی برای پذیرش یک پست حساس اجتماعی کافی نیست بلکه علاوه بر آن آگاهی و تخصص و مدیریت نیز لازم است.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

منابع